پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد