تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
شعری به رسم هدیه... سلامی به رسم یاد
روز تولد تو سپردم به دست باد
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم