صبحی دگر میآید ای شب زندهداران
از قلههای پر غبار روزگاران
جهان نبود و تو بودی نشانۀ خلقت
همای اوج سعادت به شانۀ خلقت
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود