غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
میخواستم بیای با گلای انار
برات کوچهها رو چراغون کنم
تا که نامت بر زبان آمد زبان آتش گرفت
سوختم، چندان که مغز استخوان آتش گرفت
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
بار بربندید آهنگ سفر دارد حسین
نیّت رفتن در آغوش خطر دارد حسین
سلام ای طبیب طبیبان سلام
سلام ای غریب غریبان سلام
از چارسو راه مرا بستند
از چارسو چاه است و گمراهی
و انسان هرچه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
برپا شدهست در دل من خیمهٔ غمی
جانم! چه نوحه و چه عزا و چه ماتمی!
ای یکهسوار شرف، ای مردتر از مرد!
بالایی من! روح تو در خاک چه میکرد؟
دور تا دور حوض خانهٔ ما
پوکههای گلوله گل دادهست
چکیدۀ گل رخسار مصطفی زهراست
عصارۀ نفحات خوش خدا زهراست
در کولهبار غربتم یک دل
از روزهای واپسین ماندهست