ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
او خستهترین پرندهها را
در گرمی ظهر سایه میداد
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام