او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده