آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
ازل برای ابد ملک لایزالش بود
چه فرق میکند آخر، که چند سالش بود