رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
ای آفتاب طالع و ای ماه در حجاب!
ای بدرِ نور یافته در ظلِّ آفتاب!