از باغ، گل و گلاب را میبردند
گلهای نخورده آب را میبردند
گفت آن که دل تیر ندارد برود
یا طاقت شمشیر ندارد برود
ظهر عاشورا زمان دست از جان شستنت
آبها دیگر نیاوردند تاب دیدنت
شور سفر کربوبلا در سر توست
برخیز، گذرنامه، دو چشم تر توست
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است