مشتاق و دلسپرده و ناآرام
زین کرد سوی حادثه مَرکب را
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
زیر بار کینه پرپر شد ولی نفرین نکرد
در قفس ماند و کبوتر شد ولی نفرین نکرد
ای انتظارِ جاری ده قرن تا هنوز
بیتو غروب میشود این روزها هنوز