اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود