باغ اعتبار یافت ز سیر کمالیات
گل درس میگرفت ز اوصاف عالیات
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
هنوز از تو گرم است هنگامهها
بسی آتش افتاده در جامهها
شب بود و تاریکی طنین انداخت در دشت
سرما خروشی سهمگین انداخت در دشت
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست
ای پنجمین امام که معصوم هفتمی
از ما تو را ز دور «سلامٌ علیکمی»
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
ای از بَهار، باغ نگاهت بَهارتر
از فرش، عرش در قدمت خاکسارتر
...هر کوچه و هر خانهای از عطر، چو باغیست
در سینهٔ هر اهل دل و دلشده داغیست
آن شب که باغ حال و هوای دعا گرفت
هر شاخهای قنوت برای خدا گرفت