ماه محرم آمده باید دگر شوم
باید به خود بیایم و زیر و زبر شوم
قافله قافله از دشت بلا میگذرد
عشق، ماتمزده از شهر شما میگذرد
تو صبحِ روشنی که به خورشید رو کنی
حاشا که شام را خبر از تارِ مو کنی
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور
حال و هوای نافله پیداست در تنور
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
کاروان، کاروان شورآور
کاروان، اشتیاق، سرتاسر