آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
در زیر پای مرد خدا جانماز شد
رسیدی و پر و بال فرشتهها وا شد
شب از کرانۀ هستی گذشت و فردا شد
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت