روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
چون بر او خصم قسم خوردۀ دین راه گرفت
بانگ برداشت، مؤذّن كه: خدا! ماه گرفت
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود