روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
هر زمانی که شهیدی به وطن میآید
گل پرپر شده در خاطر من میآید
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود