رود از جناب دریا فرمان گرفته است
یعنی دوباره راه بیابان گرفته است
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
این زن که از برابر طوفان گذشته بود
عمرش کنار حضرت باران گذشته بود