این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
قلم به دست گرفتم که ماجرا بنویسم
غریبوار پیامی به آشنا بنویسم
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
این قافله را راحله جز عشق و وفا نیست
در سینهٔ آیینه، جز آیین صفا نیست