رها شد دست تو، امّا دل تو...
کنار ساحل دریا، دل تو...
چشمهایت روضه خوانی میکند
اشکها را ساربانی میکند
مسلم که از حسین سلام مکرّرش
باید که خواند حضرت عبّاس دیگرش
گویند فقیری به مدینه به دلی زار
آمد به درِ خانۀ عبّاس علمدار
امام عشق را ماه منیری
وفاداران عالم را امیری
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
خورشید بود و جانب مغرب روانه شد
چون قطره بود و غرق شد و بیکرانه شد
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود