دیدیم میانِ سبزهها رنگ تو را
در جاریِ جویبار، آهنگِ تو را
این ابر پُر از بهار مهمانِ شماست
صبح آمده و نسیم، دربانِ شماست
در لشکر تو قحطیِ ایمان شده بود
دین دادن و زر گرفتن آسان شده بود
با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
آه کوفه چقدر تاریک است
ماه دیگر کنار چاه نرفت
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
سجادۀ خویش را که وا میکردی
تا آخر شب خدا خدا میکردی
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
یک لحظه شدیم خیره تا در چشمت
دیدیم تمام درد را در چشمت
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی