صحنهای بس جانفزا و دلنشین دارد بقیع
رنگوبو از لالههای باغ دین دارد بقیع
جاریست چو باران عرق شرم به رویم
از عفو تو یا از گنه خویش بگویم؟
سلامٌ علی آلِ طاها و یاسین
به این خلق و این خوی و این عزّ و تمکین
بوی گل از سپیده میآید
اشک شوقم ز دیده میآید
ای خداجلوه و نبیمرآت
مرتضیخصلت و حسینصفات
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر
صبح سپید سر زد و خورشید خاورش
گیتی سیاهجامه فرو ریخت از برش
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
پیام نور به لبهای پیک وحی خداست
بخوان سرود ولایت که عید اهل ولاست
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
مدینه آنچه که میپرسم از تو، راست بگو
کجاست تربت زهرا؟ بگو کجاست؟ بگو
ای قوم به حج آمده در خویش نپایید
از خود بهدرآیید که مهمان خدایید
دل را به نور عشق صفا میدهد نماز
جان را به ياد دوست جلا میدهد نماز
رُخت فروغ خداوند دادگر دارد
قَدت نشان ز قیام پیامبر دارد
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
گرچه سوز همه از آتش هجران تو بود
رمز آزادی توحید به زندان تو بود
بهار آمد بهار من نیامد
گل آمد گلعذار من نیامد
بیرون ببر ای آسمان از محفل من ماه را
کز آتش دل کردهام روشن، چراغ آه را
دیده شد دریای اشک و، عقده از دل وا نشد
ماه گم گردید و امشب هم اجل پیدا نشد
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ای زینب ای که بیتو حقیقت زبان نداشت
خون آبرو، محبّت و ایثار، جان نداشت
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آیین نبی از سر هستی