وقتی در خانۀ علی میلرزد
دنیا به بهانۀ علی میلرزد
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تا برویم ریشهای چون تاک میخواهم که هست
نور میخواهم که هستی خاک میخواهم که هست
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
خواست لختی شکسته بنویسد
به خودش گفت با چه ترکیبی