گریه بود اولین صدا، آری!
روز اول که چشم وا کردیم
ای خنجرِ آب دیده، ما تشنۀ کارزاریم
لببسته زخمیم اما در خنده، خونگریه داریم
چه اعجازیست در چشمش که نازلکرده باران را
گلستان میکند لبخندهای او بیابان را
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
چه گویمت که چها کرد در نبرد، حسین؟
فقط خداست که داند چهکار کرد حسین
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
تویی پیداتر از پیدا نمییابیم پیدا را
چرا مانند ماهیها نمیبینیم دریا را
دمید گرد و غبار سپاهیان سحر
گرفت قلعۀ شب را طلیعۀ لشکر
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
با نگاه روشنت پلک سحر وا میشود
تا تبسم میکنی خورشید پیدا میشود
هرچند، نامِ نیک، فراوان شنیدهایم
نامی، به با شکوهی زینب، ندیدهایم
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد