رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
مرا مباد که با فخر همنشین باشم
غریبوار بمیرم، اگر چنین باشم
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
صدای کیست چنین دلپذیر میآید؟
کدام چشمه به این گرمسیر میآید؟