ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...