مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود