میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی