حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
ای دلنگران که چشمهایت بر در...
شرمنده که امروز به یادت کمتر...
زینب صُغراست او؟ یا مادر کلثوم بوده؟
یا خطوط درهم تاریخ نامفهوم بوده؟
نرگس، روایتیست ز عطر بهار تو
مریم، گلیست حاکی از ایل و تبار تو
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
به دریا رسیدم پس از جستجوها
به دریای پهناور آرزوها
با دشمن خویشیم شب و روز به جنگ
او با دم تیغ آمده، ما با دل تنگ
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
برخیز که راه رفته را برگردیم
با عشق به آغوش خدا برگردیم