رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد
پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
از حریم کعبه آهنگ سفر داریم ما
مقصدی بالاتر از این در نظر داریم ما
کاروان رفت و اهلِ آبادی
اشک بودند و راه افتادند
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود