تا چند اسیر رنگ و بو خواهی شد؟
چند از پی هر زشت و نکو خواهی شد؟
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
در سرم پیچیده باری، های و هوی کربلا
میروم وادی به وادی رو به سوی کربلا
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد