میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید