باز در سوگ عزیزی اشکها همرنگ خون شد
وسعت محراب چون باغ شقایق لالهگون شد
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
مثل گل بدرقه کردیم تنی تنها را
و سپردیم به خاک آن همه خوبیها را
دوش یاران خبر سوختنش آوردند
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
چون لالۀ شکفته صفایی عجیب داشت
مثل شکوفه رایحهای دلفریب داشت
جاریست در زلالی این دشت آسمان
با این حساب سهم زمین «هشت آسمان»
جاری استغاثهها ای اشک!
وقت بر گونهها رها شدن است
غسل در خون زده احرام تماشا بستند
قامت دل به نمازی خوش و زیبا بستند
پرپر شدید، باغ در این غم عزا گرفت
پرپر شدید و باز دل غنچهها گرفت
ای آفتابی که زمین شد مدفن تو
هفت آسمان راه است تا فهمیدن تو
تیره شد آینهٔ صبحِ درخشان بیتو
تار شد مشرق روحانی ایمان بیتو...
خرقهپوشان به وجود تو مباهات کنند
ذکر خیر تو در آن سوی سماوات کنند