با دیدن تو به اشتباه افتادند
آنها که سوی فرات راه افتادند
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
دلتنگی همیشۀ بابا علی علی!
سردارِ لشکر من تنها علی علی!
عرق نبود که از چهرهات به زین میریخت
شرارههای دلت بود اینچنین میریخت
گشود جانب دریا، نگاهِ شعلهورش را
همان نگاه که میسوخت از درون، جگرش را
لحظهٔ سخت امتحان شده بود
چقَدَر خوب امتحان دادی
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید