کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
میوزد در کربلا عطر حضور از قتلگاه
میکند انگار خورشیدی ظهور از قتلگاه
این صورت سپید، به سرخی اگر رسید
کارم ز اشک با تو به خونِ جگر رسید
فردا که بر فراز نِی افتد گذارمان
حیرتفزای طور شود جلوهزارمان
وقتی که با عشق و عطش یاد خدا کردی
احرام حج بستی و عزم کربلا کردی
دلی که الفت دیرینه با بلا دارد
همیشه دست در آغوشِ اِبتلا دارد