هله! ای باد که از سامره راهی شدهای
از همان شهر پر از خاطره راهی شدهای
ای کاش غیر غصۀ تو غم نداشتیم
ماهی به غیر ماه محرم نداشتیم
تا آمدی کمی بنشینی کنارمان
تقدیر اشاره کرد به کم بودن زمان
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
باید به همان سال دهم برگردیم
با بیعت در غدیر خم برگردیم
هم تو هستی مقابل چشمم
هم غمت کرده دل به دل منزل
حال ما در غم عظمای تو دیدن دارد
در غمِ تشنگیات اشک چکیدن دارد
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
گرفته درد ز چشمم دوباره خواب گران را
مرور میکنم امشب غم تمام جهان را
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
دقیقههای پر از التهاب دفتر بود
و شاعری که در اندوه خود شناور بود
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
حضرتِ عباسی آمد شعر، دستانش طلاست
چشم شیطان کور! حالم امشب از آن حالهاست!
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت
وقتی عدو به روی تو شمشیر میکشد
از درد تو تمام تنم تیر میکشد
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد
رسید جمعهٔ آخر سلام قدس شریف
سلام قبلهٔ صبر و قیام، قدس شریف
دنیاست در تلاطم و طوفان کران کران
خشم و خشونت و غم کشتار بیامان