تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود