هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
تا آسمانت را کمی در بر بگیرد
یک شهر باید عشق را از سر بگیرد
در شهر مرا غیر شما کار و کسی نیست
فریاد اگر هم بکشم دادرسی نیست
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
نه جسارت نمیکنم اما
گاه من را خطاب کن بانو
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
دور و بر خود میكشی مأنوسها را
اِذن پریدن میدهی طاووسها را