ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
قلم به دست گرفتم، خدا خدا بنویسم
به خاطر دل خود، نامهای جدا بنویسم