ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
روزی شعر من امشب دو برابر شده است
چون که سرگرم نگاه دو برادر شده است
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست
ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺳﻼﻣﯽ ﺑﺮﺳﺎﻧﻢ
ﺍﺯ ﺗﻮ ﺧﺒﺮﯼ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺮﺍﺩﺭ، ﻧﮕﺮﺍﻧﻢ
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
از نسل حیدری و دلاورتر از تو نیست
یعنی پس از علی، علیاکبرتر از تو نیست
از خدا آمدهام تا به خدا برگردم
پس چرا از سفر کربوبلا برگردم
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده
باید که تو را حضرت منان بنویسد
در حد قلم نیست که قرآن بنویسد
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
با دستِ بسته است ولی دستبسته نیست
زینب سرش شكسته ولی سرشكسته نیست