میگوید از شکستن سرو تناورش
این شیرزن که مثل پدر، مثل مادرش...
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش مادر
سپرده بر صف آیینه دوباره آینهای دیگر
بانو غم تو بهار را آتش زد
داغت دل بیقرار را آتش زد
امشب ردیف شد غزلم با نمیشود
یا میشود ردیف كنم یا نمیشود
وا کن به انجماد زمین چشمهات را
چشمی که آب کرده دل کائنات را
از جوار عرش سرزد آفتاب دیگری
وا شد از ابوا به روی خلق، باب دیگری...
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
شب تا سحر از عشق خدا میسوزی
ای شمع! چقدر بیصدا میسوزی
شد وقت آنكه از تپش افتند كائنات
خورشید ایستاد كه «قد قامتِ الصّلاة»
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را
گاهی اگر با ماه صحبت کرده باشی
از ما اگر پیشش شکایت کرده باشی
در دل نگذار این همه داغ علنی را
پنهان نکن از ما غم دور از وطنی را