گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
لب خشک و داغی که در سینه دارم
سبب شد که گودال یادم بیاید
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد