کبود غیبت تو آسمان بارانیست
و کار دیدۀ ما در غمت گلافشانیست
گفتی که سرنوشت همین از قدیم بود
گفتی مرا نصیب بلای عظیم بود
به همان کس که محرم زهراست
دل من غرق ماتم زهراست
این چشمها برای كه تبخیر میشود؟
این حلقهها برای چه زنجیر میشود؟
اسیر هجرت نورم که ذرّه همدم اوست
گل غریب نوازم که گریه شبنم اوست
در کویری که به دریای کرم نزدیک است
عاشقت هستم و قلبم به حرم نزدیک است
آزرده طعم دورى، از یار را چشیده
روى سحر قدم زد با کسوت سپیده
زینب فرشته بود و پرخویش وا نکرد
این کار را برای رضای خدا نکرد
چشمهایم را به روی هرکه جز تو بود بست
قطرۀ اشکی که با من بوده از روز الست
ماهی که یک ستاره به هفت آسمان نداشت
جز هالهای کبود از او کس نشان نداشت
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
مَردمِ كوچههای خوابآلود، چشم بیدار را نفهمیدند
مرد شبگریههای نخلستان، مرد پیكار را نفهمیدند
قطرهام اما به فکر قطره ماندن نیستم
آنقدَر در یاد او غرقم که اصلاً نیستم
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است
برگشتم از رسالت انجام دادهام
زخمیترین پیمبر غمگین جادهام
هيچ موجى از شكست شوق من آگاه نيست
در كنار ساحلم امّا به دريا راه نيست
خدا میخواست تا تقدیر عالم این چنین باشد
کسی که صاحب عرش است، مهمان زمین باشد