بنای دین که با معراج دستان تو کامل شد
به رسم تهنیتگویی برایت آیه نازل شد
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آوردهام دو ظرف پر از رنگ، سبز و سرخ
یک رنگ را برای خودت انتخاب کن
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
خودش را وارث أرض مقدس خوانده، این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
ای صبر تو چون كوه در انبوهی از اندوه
طوفانِ برآشفتهٔ آرام وزیده
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»