شب در دل خویش جستجویی کردیم
در اشک دوباره شستشویی کردیم
والایی قدرِ تو نهان نتوان کرد
خورشیدِ تو را نمیتوان پنهان کرد
آن مرغ که پر زند به بام و در دوست
خواهد که دهد سر به دم خنجر دوست
ای نابترین معانی واژۀ خوب
ای جوشش خون گرمتان شهر آشوب
بیا ای دل از اینجا پر بگیریم
ره کاشانۀ دیگر بگیریم
همیشه سفرهاش وا بود با ما مهربانی کرد
هزاران بار آزردیمش اما مهربانی کرد
در آن تاریک، دل میبُرد ماه از عالم بالا
گرامی باد این رخشنده، این تابان بیهمتا
عشق تو کوچهگرد کرد مرا
این منِ از همیشه تنهاتر
همره شدند قافلهای را كه مانده بود
تا طی كنند مرحلهای را كه مانده بود...
بیا به خانۀ آلالهها سری بزنیم
ز داغ با دل خود حرف دیگری بزنیم
صبح بیتو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد
بیتو حتّی مهربانی حالتی از کینه دارد
دلی كه خانۀ مولا شود حرم گردد
كز احترام علی كعبه محترم گردد
جنّت نشانی از حرم توست یا حسن
فردوس سائل کرم توست یا حسن
آتش: شده از خجالت روی تو آب
خانه: شده بعد رفتن تو بیخواب
کجا سُکری که اینجا هست، در خُم میشود پیدا؟
بگو مستی ما از دور چندم میشود پیدا
کیست این مردی که رو در روی دنیا ایستاده؟
در دل دریای دشمن بیمحابا ایستاده؟
آتش چقدر رنگ پریدهست در تنور
امشب مگر سپیده دمیدهست در تنور؟
دنبال چهای؟ ای دل در دام ِ فریب!
از کربوبلا تو را همین نکته نصیب:
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
کوه عصیان به سر دوش کشیدم افسوس
لذت ترک گنه را نچشیدم افسوس
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
چشمهها در رودرود غصۀ جانکاه کیست؟
آنچه از من خواستی با کاروان آوردهام
یک گلستان گل به رسم ارمغان آوردهام
بر خاکی از اندوه و غربت سر نهادهست
بر نیزهٔ تنهایی خود تکیه دادهست
آن روز که شهر از تو پر غوغا بود
در خشمِ تو هیبت علی پیدا بود