خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچکس حدس نمیزد که چنین سر برسد
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظهها با تو چه زیباست اگر بگذارند
همهٔ حیثیت عالم و آدم با توست
در فرات نفسم گام بزن، دم با توست
باران ندارد ابرهای آسمانش
باران نه اما چشمهای مهربانش...