چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
رفتی و این ماجرا را تا فصل آخر ندیدی
عبّاس من! دیدی امّا مانند خواهر ندیدی
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
سوارِ گمشده را از میان راه گرفتی
چه ساده صید خودت را به یک نگاه گرفتی