اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
غرقۀ شک! غرق باور شو که چندان دیر نیست
در شط باور شناور شو، که چندان دیر نیست
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
ای به بقیع آمده! هشیار باش
خفته چرا چشم تو؟ بیدار باش
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه
روایت کردهاند اردیبهشتی میرسد از راه
ما حلقه اگر بر در مقصود زدیم
از بندگی حضرت معبود زدیم
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
من به پابوسی تو آمدهام
شهر گلدستههای رنگارنگ
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو
بلبل چو یاد میکند از آشیانهاش
خون میچکد ز زمزمۀ عاشقانهاش
شب در سکوت کوچه بسی راه رفته بود
امواج مد واقعه تا ماه رفته بود
ساز غم گر ترانهای میداشت
آتش دل، زبانهای میداشت