پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
ای حضرت خورشید بلاگردانت
ای ماه و ستاره عاشق و حیرانت
خورشید که بوسه بر رخ خاور زد
در سینه دلش مثل پرستو پر زد
هر کس که شود پاک سرشت از اینجاست
تعیین مسیر سرنوشت، از اینجاست
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
یک لحظه به فکر هستی خویش نبود
دنیاطلب و عافیتاندیش نبود
نتوان گفت که این قافله وا میماند
خسته و خُفته از این خیل جدا میماند
از جوش مَلَک در این حرم هنگامهست
اینجاست که هر فرشته، گلگون جامهست
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
حُسنت، به هزار جلوه آراسته است
زیباییات از رونق مه کاسته است
چشم تو نوازشگر و مهرافروز است
در عمق نگاه تو غمی جانسوز است