باز غم راه نفس بر قلب پیغمبر گرفت
باز از دریای ایمان، آسمان گوهر گرفت
ای حریمت رشک جنّات النّعیم
خطّ تو خطّ صراطالمستقیم
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
گفتیم آسمانی و دیدیم، برتری
گفتیم آفتابی و دیدیم، بهتری
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
ای آفتاب فاطمه، در شهر ری مقیم
ری طور اهل دل، تو در آن موسی کلیم
وقتی تو نیستی، نه هستهای ما
چونان که بایدند، نه بایدها...
طلوع میکند آن آفتاب پنهانی
ز سمت مشرق جغرافیای عرفانی
شنیدن خبر مرگ باغ دشوار است
ز باغ لاله خبرهای داغ بسیار است
پرواز بیکرانه کشتیها
در ارتفاع ابر تماشاییست
ما را به حال خود بگذارید و بگذرید
از خیل رفتگان بشمارید و بگذرید
پیغمبر و زهرا و حیدر یک وجودند
روز ازل تصویر یک آیینه بودند
این روزها که میگذرد، هر روز
احساس میکنم که کسی در باد...
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
این جزر و مدِ چیست که تا ماه میرود؟
دریای درد کیست که در چاه میرود؟
کابوس نیست اینکه من از خود فراریام
عینِ خودِ عذاب شده بیقراریام
گرچه خیلی چیزها میدانی از من...هیچوقت
کم نکردی لطف خود را آنی از من هیچوقت
تو آرزوی منی با تو قلب من زندهست
و با وجود تو دنیای من فروزندهست
پیغمبرانه بود ظهوری که داشتی
خورشید بود جلوۀ طوری که داشتی
ای دانش و کمال و فضیلت سه بندهات
دشمن گشادهرو، ز گلستان خندهات
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
این خانواده آینههای خداییاند
در انتهای جادۀ بیانتهاییاند
بر عفو بیحسابت این نکتهام گواه است
گفتی که یأس از من بالاترین گناه است
پرسید از قبیله که این سرزمین کجاست؟
این سرزمین غمزده در چشمم آشناست
زهیر باش دلم! تا به کربلا برسی
به کاروان شهیدان نینوا برسی