ای لحظهبهلحظه در تماشای همه
دیروزی و امروزی و فردای همه
ای کاش مرا گلایه از بخت نبود
یک لحظه خیالم از خودم تخت نبود
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
برای از تو سرودن، زبان ما بستهست
که در برابر تو، شعر، دست و پا بستهست
رو به زیبایی او چشم تماشاست بلند
سمت بخشندگیاش دست تمناست بلند
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
چشم همه چشمههای جوشان به خداست
باران، اثر نگاه دهقان به خداست
باز هم آب بهانه شد و یادت کردم
یادت افتادم و با گریه عبادت کردم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
با اشک تو رودها درآمیختهاند
از شور تو محشری بر انگیختهاند
با هر نفسم به یاد او افتادم
دنیا همه رفت و او نرفت از یادم
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
به دست غیر مبادا امیدواری ما
نیامدهست به جز ما کسی به یاری ما
چند روزیست فقط ابر بهاری شب و روز
ابر گریانی و جز اشک نداری شب و روز
من و این داغ در تکرار مانده
من و این آتش بیدار مانده